در این خیال که دوستم داری شاد بودم
بالشات را زیر سر
قدمات را روی چشم
و رفتنات را
بر تیغهی چاقو گذاشتم
این رگها به چه درد میخورند
وقتیکه از نبض تو خالیاند
« سالم پوراحمد »
در این خیال که دوستم داری شاد بودم
بالشات را زیر سر
قدمات را روی چشم
و رفتنات را
بر تیغهی چاقو گذاشتم
این رگها به چه درد میخورند
وقتیکه از نبض تو خالیاند
« سالم پوراحمد »
ترکم نکن که بیتو، نفرین روزگارم
شعلهنشین آهم، غربتنصیب غارم
یک دستم از تو خالی، یک دستم از تهی پُر
درویشی از تبارِ رندانِ بیبخارم
در راه ثبت و ضبطِ تاریخ خاطراتت
دانشپژوهی عاشق، اما ستارهدارم
غمغم تو را کشیدم، بر صفحهی سکوتم
خط خط تو را نوشتم، بر سنگ بیمزارم
خط میخورم من از تو، خط میخوری تو از من
در خطِ تَرک و تحریم، سکهست کار و بارم
چیام؟ کیام؟ چه هستم؟ یک کوزه خالی از زر
یک چِکِ بیمحل که، رفتهست اعتبارم
........................
شاعر: سالم پوراحمد
هوا ابریه، زیر بارون گمم
نگاتو بچرخون، منم آدمم
سکوتت کلافهست، حرفی بزن
میدونم قشنگی و واسَت کمم
غرورت سر جاشه، اما دلت
یه جایی اسیره، یه جایی گُمه
غماتو امانت بذار پیش من
سفر کن که اینجا پر از کژدمه
حواست داره حوصلهش سر میره
بپا ! زیر پات خالیه، جُم نخور
رگاتو بده دست نبضای من
به ضرب سکوتِت صدامو نبُر
نمکهاتو روُ زخم قلبم بپاش
ولی بوسههاتو ازم پس نگیر
دارن قصه میشن خطر کردنات
نپر از حواسم، توُ ذهنم نمیر
انارای گونهت چقد سرخ شدن
صدات روُ به لُکنت داره کم میشه
خجالت نکش، پلکاتو پس بزن
دوباره دلت داره آدم میشه
شبو پشت پلکت نخوابون گلم
یکی زیر بارون، توُ بنبستته
بیا روُ به کوچه نگاتو بپاش
یکی عاشق چشمای خستته
...........................................
« شاعر: سالم پوراحمد »
هراسان،
به خانهها شليك شدند
شب، از دريچهها
به كوچه تراوش كرد
ماه،
در يقهي چاك چاك مِه
پاره پاره
پنهان شد
سكوت، به ضرب گلوله
كلهپا
از بام
سرخ، روي سياهي پاشيد
جيغ از جگر سوخته
جر خورد و
لاي جرز آه
به طاق نسيان رفت
سطري،
چك
چك
چك
گرم، روي صفحهي غزه چكيد
اشكي،
نقطه شد و
به پايان خط دويد
ترانهي (حالمو از كي بپرسم) من را در سايت زير بخوانيد:
http://taranemehr.mihanblog.com/post/63
يك شعر عاشورايي از من در سايت زير:
http://www.anjomanshermehr.ir/post/802
گوتم دسمال دَسْتَه تا کو بی وم
که وختی یای و یادم بَگریوم
گوتی وم ار وفاداری نیلم رو
که دِیْ جا مَنِن وُ نالیسه نی وم
ترجمه:
گفتم: دستمالت را تا کن و به من بده
تا وقتی در خیالم پرسه میزنی با یادت بگریم
گفتی: اگر به قول و وفایت پایبندی، تنهایم نگذار و نرو
زیرا دیگر تاب و توان ماندن و نالیدن ندارم
غزل لوطيانهي من در سايت وزين انجمن شعر مهر ايران: